مسافرت ها و زندگینامه من

متن مرتبط با «لحظه ای تامل» در سایت مسافرت ها و زندگینامه من نوشته شده است

لحظه ای تامل...

  • یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد. آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود. آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.هیچ اتفاقی نیفتاد!در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.آموزه های داستان- گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.- اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.- من قدرت خواستم و خدا,لحظه ای تامل,لحظه ای برای تامل ...ادامه مطلب

  • دعای کوروش کبیر

  • روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود : خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار...! پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟! فرمودند : چه باید می گفتم؟ یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید ! کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم... دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید ! پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم... عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید ! پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم... وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند... تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟! کوروش تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد : من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم ,دعای کوروش کبیر,دعای کوروش کبیر برای ایران,دعاي كوروش كبير ...ادامه مطلب

  • جمله های زمستانی

  • عاشق زمستان و برفم ، او را نمی دانم ... من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم. آدم وقتی در حال مرگه از اطرافیانش حلالیت میخواد ، در حالی که بیشترین بدی رو در حق کسانی انجام داده؛ که یا در قید حیات نیستند و یا اینکه بخاطر بدیهاش الان در اطراف و دسترس اش نیستند ... و یا اگر هم دسترسی بهشون میسر باشه، لااقل در اون زمان راضی به بخشش نیستند ... آدم برفی کوچک و مغرور من، قبل از بیچارگی به فکر چاره باش ... مواظب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد ، زندگی با دلت نکند ... به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت ، من به این معجزه ایمان دارم ، منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند ! به دلیل بارش سنگین برف، سرمای شدید و خارج نشدن مردان از خانه اداره ثبت احوال درباره افزایش شدید جمعیت هشدار داد ... امسال زمستون خیلی قشنگه چون با تو آغاز میشه ... با تو نیستم با کفشمم... آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم ... دوستت دارم اما نه به اندازه ی برف ، چون یه روز آب می شه . دوستت دارم اما نه به اندازه ی گل ، چون یه روز پژمرده می شه . دوستت دارم به اندازه ی دن,جمله های زمستانی,جمله هاي زمستاني,جمله های زیبای زمستانی ...ادامه مطلب

  • داستان عشق بی پایان

  • پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند ... پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: ldquo;باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه ldquo; پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است ! ,داستان عشق بی پایان,داستان عشق های بی پایان,داستان رمان عشق بی پایان ...ادامه مطلب

  • نبـــــایــدـ یـهـ مـو از ســرت کـم بشهـ

  • نبـــــایــدـ یـهـ مـو از ســرت کـم بشهـحـق نــداری اخـــم کنــیهمــیـشـهـ بایــــد بخنـــدیاجـــازه ناراحـــت شــدن نـــداریبایـــد خــیــلی مواظــب خــودت بـــاشی فهمیدیحــق مریــض شــدن نــداری......باشــهچــون مــن دوستــت دارم ,نباید یه مو از سرت کم بشه,بايد يه مو از سرت كم بشه,نباید یه مو از سرت کم بشه عشق من ...ادامه مطلب

  • خـــســتــگــی هـــایــ یــهـ مــــردـ

  • خـــســتــگــی هـــایــ یــهـ مــــردـ درمــــانــشآغـــــــــوشیــکـ زن استــــــــــــ یــکـــ آغــــوش واقعـــــــی یــکــ آغــــــــوش ملمـــــوس گــــرم و مهـربـــان یـــکــ آغـــــــــــوشزنـــــانـــهــ ,خستگی های یک مرد ...ادامه مطلب

  • نمی دانم چه حسی هست این عاشقی ؟

  • نمی دانم چه حسی هست این عاشقی ؟وقتی می نشینم ،وقتی راه می روم ، وقتی می خوابم دوستت دارموقتی صدایی می اید دوستت دارم ،وقتی سکوت است دوستت دارمچه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای ,نمی دانم چه در پیمانه کردی,نمیدانم چه میخواهم بگویم,نمی دانم چه منزل بود,نمی دانم چه منزل بود شب,نمیدانم چه میخواهم خدایا,نمی دانم چه کنم,نمی دانم چه کار کنم,نمی دانم چه باید کرد,نمی دانم چه بگویم,نمي دانم چه در پيمانه كردي ...ادامه مطلب

  • آهای کافـﮧ چی …

  • آهای کافـﮧ چی ... در این روزهاے پر رفت و بی آمد ندیدی عزیزی را کـﮧ تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟ این آخرے ها خبر دیدنش را در کافـﮧ اے بـﮧ مـטּ دادند ؛ اگر رفتـﮧ کـﮧ هیچاگر باز هم آمد تو قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها بـﮧ حساب مـטּ برایش بریز , اگر از تلخی اش گلـﮧ و شکایتی کرد بگو :فلانی گفت :این تلخی در برابر رفتنت هیچ است . بگو : کـﮧ فلانی در بـﮧ در این کافه بـﮧ آטּ کافه در پی تو بود بی انصاف !آهای کافـﮧ چی حواست با مـטּ است ؟,آهای کافه چی,آهای کافه چی از ما که گذشت ...ادامه مطلب

  • شعرهایم را میخوانی…

  • شعرهایم را میخوانی... و میگویی روان پریش شده ام ! پیچیده است ... قبول ... اما من فقط چشمهای تو را مینویسم ... تو ساده تر نگاه کن ... , ...ادامه مطلب

  • این بند دل آدم کجاست؟؟

  • خدایـــــااین بند دل آدم کجاست؟؟ک گاهی با یکاسم..نگاه..با حضور یک نفر..و یا با یک لبخند ldquo;پاره میشودrdquo; ,خدایا این بند دل ادم کجاست ...ادامه مطلب

  • بــوی پــاییـز میـــ ــدهد

  • بــوی پــاییـز میـــ ــدهدتابستانِ این روزهــا ؛گویـا که شـــ ــ ــهریـــور عــــاشــق شده است! ,بوی پاییز می دهد تابستان این روزها,بوی خدا میدهد پاییز,پاییز بوی مدرسه می دهد ...ادامه مطلب

  • دل درد گرفته ام ان قدر که فنجـــــــــــــــــــان های قهــــــــــــــــــــــــــــوه را سرکشیده ا

  • دل درد گرفته ام ان قدر که فنجـــــــــــــــــــان های قهــــــــــــــــــــــــــــوه را سرکشیده ام امـــــــــــــا... تو تــــــــــــــه هیچکدام نبودی... ,درد دل زنان طلاق گرفته,دلم درد گرفته,درد دل طلاق گرفته ها ...ادامه مطلب

  • سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم

  • سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم کــ ــه دیــدم مترسکـــــبـه کــلاغ میــ ــگویــد:هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزنفقـــط تنهــام نــذار!! ,سختی تنهایی را وقتی فهمیدم ...ادامه مطلب

  • خدایـــــا

  • خدایـــــااین بند دل آدم کجاست؟؟ک گاهی با یکاسم..نگاه..با حضور یک نفر..و یا با یک لبخند ldquo;پاره میشودrdquo; ,خدایا,خدایا شکرت,خدایا دلم گرفته,خدایا کمکم کن,خدایان مصر,خدایا دوستت دارم,خدایان یونان,خدایا خسته ام,خدایا توبه,خدایان ایران باستان ...ادامه مطلب

  • خدایا حرفامو گوش کن

  • خیلی وقته دلم میخواد بگم دوستت دارم بگم دوستت دارم از تو چشم های من بخون که تورو دارم فقط تورو دارم بی تو کم میارم نبینم غم و اشکو تو چشمات نبینم داره میلرزه دستات نبینم ترس رو توی نفس هات ببین دوستت دارم منم مث تو با خودم تنهام منم سخت میگذره همه شب هام ببین دوستت دارم عشقم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها