مسافرت ها و زندگینامه من

متن مرتبط با «نفسم از نفست لبریز است» در سایت مسافرت ها و زندگینامه من نوشته شده است

یه داستان جالب و باحال که ارزش شنیدن داره!!! ( طنز )

  • دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ... اون دو تا میرن کوه در بالای یه صخره کوه جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن تصمیم می گیرن داد بزنن و حرف دلشون رو به کوه بگن : - با من ازدواج می کنی ؟ ....و بعدش شنیدن ...... ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟ . ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟ . ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟ . ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟ . ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ یه نگاهی به هم انداختند لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....!!! ,یه داستان جالب,یه داستان کوتاه جالب,یه داستان کوتاه و جالب ...ادامه مطلب

  • نیکی ها به ما باز می گردندند

  • پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند .مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه بازگردد ... مادر او هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوzwj;ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت: هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!! این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گوzwj;ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ ..... بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت . مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را ت, ...ادامه مطلب

  • داستان عشق بی پایان

  • پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند ... پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: ldquo;باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه ldquo; پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است ! ,داستان عشق بی پایان,داستان عشق های بی پایان,داستان رمان عشق بی پایان ...ادامه مطلب

  • نبـــــایــدـ یـهـ مـو از ســرت کـم بشهـ

  • نبـــــایــدـ یـهـ مـو از ســرت کـم بشهـحـق نــداری اخـــم کنــیهمــیـشـهـ بایــــد بخنـــدیاجـــازه ناراحـــت شــدن نـــداریبایـــد خــیــلی مواظــب خــودت بـــاشی فهمیدیحــق مریــض شــدن نــداری......باشــهچــون مــن دوستــت دارم ,نباید یه مو از سرت کم بشه,بايد يه مو از سرت كم بشه,نباید یه مو از سرت کم بشه عشق من ...ادامه مطلب

  • داستـاטּ مـَـטּ و عـشقم از آنــجـا شـــروع شـد ...!

  • داستـاטּ مـَـטּ و عـشقم از آنــجـا شـــروع شـد...! کــﮧ پـشـت شـیشــﮧ ے بـے جـاטּ مـانیـتـور بـــﮧ هــم جــاטּ دادیــم... ! با دکــمـــﮧ ـهــاےسـَـرد کـیـبـرد ، دســت هـاے هــم را گـرفـتیـم و گــرمایـش را حـِـس کــردیـم...! بـا صــورتـک ـهـا ، هــمـدیگـر را بـوســیـدیـم و طــمـع لــَـب ـهــایـمـاטּ را چـشـیـدیم...! آهــنـگـے را هــم زمــاטּ با هــم گــوش کــردیـم و اشــک ریـخـتیـم...! شـــب بــخـیر ـهـایـماטּ پشــت خـط ـهـای مـوبایلـماטּ جـا نمـے مـانـد...! الاטּتــوےدنـیــــاےواقـــعےعــشق هــم زنـدگےهـم نفـس هـم شـدیـــم...! , ...ادامه مطلب

  • نفسم از نفست لبریز است

  • نفسم از نفست لبریز استتوعجب حس غریبی که وجودت عشق استچه توانم که نبودت به فنا برده مراعطرتن تو جام شفا داده مرا ,نفسم از نفست لبریز است ...ادامه مطلب

  • گفتنش ساده است

  • دوستت دارم گفتنش ساده است شنیـدنش هـم امـا فهـمیـدنش دشوارترین ڪار دنیاست این روزها امـا هـمـین دشواری زیباست ! زیباست برایِ خاطر اطـمـینانِ دلت ڪه بفهـمــد هر آواره ای عاشق نیست هر رهگذری مجنون و تو لیلیِ خاطره هایِ هرڪس نخواهی بود ! دوستت دارم ساـده ترین دشوار دنیاست برایش بایـد از من گذشت بایـد به مـا رسیـد بایـد به عشق رسیـد ,دوستت دارم گفتنش ساده است ...ادامه مطلب

  • این بند دل آدم کجاست؟؟

  • خدایـــــااین بند دل آدم کجاست؟؟ک گاهی با یکاسم..نگاه..با حضور یک نفر..و یا با یک لبخند ldquo;پاره میشودrdquo; ,خدایا این بند دل ادم کجاست ...ادامه مطلب

  • دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود..

  • دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود.. یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا باز کند موبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید صبح وقت مادر پسره به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده... دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت.. پسره نوشته بود... تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم در خونتون لطفا بیا پائین میخوام برای آخرین بار ببینمت... ,دختر دوستت دارم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها